سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پنجره ای رو به خورشید


87/10/27 ::  7:24 عصر

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین

خاطراتی مغشوش

خاطراتی که تلخی رگ جان میگسلد

ما زاقلیمی پاک

که بهشتش نامند

به چنین رهگذری آمده ایم

گذری دنیا نام

که زنامش پیداست

مایه پستی هاست

ما زاقلیم ازل

ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم

ما در آن روز نخست

تک و تنها بودیم

خبری از زن و معشوقه و فرزند نبود

سخنی از پدر و مادر دلبند نبود

یکزمان دانستیم

پدر و مادر و معشوقه و فرزندی هست

خواهر و همسر دلبندی هست

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی که زتلخی رگ جان می گسلد:

لحظه ای می آید لحظه ای صبر شکن

که یتیمی سر راهی گرید

پدری نیست که گردی زرخش بر گیرد

مادری نیست که درمانده یتیم

جای در دامن مادر گیرد

زندگی دفتری از خاطره هاست:

بار ها دیده ام و میبینم

مادری اشک آلود با نگاهی پر درد

چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است

وز تهی دستی خویش بهر تنها فرزند

سالها حسرت و ناکامی اندوخته است

پشت سر می بیند

دشت تا دشت همه غربت و سرگردانی

پیش رو مینگرد

کوه تا کوه پریشانی و بی سامانی

من به جز سکه اشک چه توانم که به پایش ریزم؟

نه مرا دستی هست که غمی از دل او بردارم

نه دلی سخت کزو بگریزم

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین

خاطراتی مغشوش

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد

 


نویسنده : متینا

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
3993


:: بازدید امروز :: 
4


:: بازدید دیروز :: 
2


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

پنجره ای رو به خورشید

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::

عاشقانه ها .

:: مطالب بایگانی شده ::

شاعرانه ها

:: موسیقی وبلاگ ::